هانا جونهانا جون، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 1 روز سن داره
مامان بهنازمامان بهناز، تا این لحظه: 37 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

هانا امید من و بابا

عاشق زندگیمم

ماهه من شبیه کی هستی؟؟

نفس مامانی میدونی شما خییییلی خوشملی؟؟ میدونی تازگیا چقد خانوووم شدی؟ ماشالا ماشالا داره یکم خوابت بهتر میشه .یک عکس برات یادگاری میزارم .هر کی دیده کلی تعجب میکنه.چون که شما دقیقا ترکیب 50 50 منو بابایی. عکس سمت چپ بالا باباست و پایین منم و شما خوشکل خانومم عکس چهارماهگیته خودت بزرگ شدی قضاوت کن ببین شبیه منی یا بابایی ...
27 دی 1394

نه سالگیت مبارک عسل جونم

و باااااز هم یک تولد مجازی دیگه اره دخترم این بارم ما تو مراسمهایی که توی شهرای من و بابا گرفته میشه نبودیم اما عیبی نداره همین که سالمن و شاد خدارو هزار بار شکر میکنم امروز خاله جون تولد نه سالگی عشق من رو که عسل خانومه گرفته و منم عکساش رو برات یادگاری میزارم که وقتی بزرگ شدی از نه سالگی دخترخاله یادگاری داشته باشی و اینم عکسای عسل طلا که تم فروزن رو انتخاب کرده و لباس السا رو پوشیده تولدددت مبارک عزیز خاله ایشالا 120 ساله شی خوشکله من   راستی هانا جونم یکشنبه 13 دی با بابا وحید برگشتیم تهران و قرار شده ایشالا دیگه سه تایی همش باهم باشیم و شماهم دختر خوبی بشی و تو خونه خودمون سه تایی باهم شاد باشیم و همدیگرو ت...
26 دی 1394

مراسم عقد عمه مهلا جون

سلام  دختر ماهه مامان  سلام گل بهشتیه من تو میدونی که عروسک مامانی هستی؟ میدونی که نفسم به نفست بنده؟ میدونی که دنیای من هانای منه؟ وااااااااااااای اگه بدونی که چقققققققدددد دوستت دارم و با وجود خسته شدنای زیاد ذره ای از عشقم بهت کم نمیشه. همه میگن چرا هانا بغل هیشکی نمیره؟ چرا فقط مامانش رو میخواد؟ منم میگم چون ما دوتا عااااااااااشققق همیم. مامان قربون صورت گرد و هلویی هاناش بشه که فقط میخوای بغلت کنم و یا کنارت بشینم.کافیه فقط از میدان دیدت خارج شم ! !!! دیشب مراسم عقد عمه مهلا جون بود و شما فقط بغلم بودی با آهنگای شاد جیغ میکشیدی و دست میزدی و کلی هم برای عروس بال بال میزدی و دلت میخواست بری بغل  عمه جونت. اله...
11 دی 1394

ماهگرد یازدهم عشقم هانا

خدا جونم شکرت امشب برای یازدهمین بار بودن دخترم رو جشن گرفتیم .یازده ماهه که خوشبخت ترینم و یک فرشته رو در آغوشم گرفتم و لذت دنبا رو بردم. الهی مامان فدای صورت خوشکلت بشه که مثه سیب میمونه.یک ماه دیگه مونده تا دخترم یک ساله بشه . وااااااای که چقد زود  گذشت و دخترم یک ساله شد.هنوز صدای جیغ و گریه اولت توی گوشمه  انگار همین دیروز بود. هانا جون کاشکی بدونی که چقد دوستت دارم مامانیییی.عاشقتم  نازنینم. هانای نازم این ماهگردت کنار باباحسین و مامان زهرا و عمه های مهربونت توی خونه عمه مرضیه بود و بابا وحیدم  دو روز پیش اومده پیشمون چون که فردا شب  عقد عمه مهلا جونه  این ماهگردت رو هم شمعش رو پسر عمه عزیزت...
9 دی 1394

جشن شب چله عمو سعید

سلام دخترم خوبی چشم ستاره ای من؟ ایشالا دیگه مامان مریض نشی گل قشنگم ایشالا دیگه  همیشه با بابات باشی و ازش جدا نشی اره عزیزم ما الان تربت هستیم خونه بابا حسین خدا رو شکر بهتریم جفتمون و استراحت کردیم و مامان زهرا و بابا جون کلی زحمت مارو کشیدن.دستشون درد نکنه😙😙و کلی هم تقویتمون کردن تا دوباره مثه سابق سرپا شیم. جمعه پیش اورژانسی اومدیم بدون خرید لباس و .. آخه چندتا جشن داشتیم و خواهیم داشت.اما من و شما که خرید نرفتیم تهران برای همین اینجا تند تند داریم دنبال لباس میگردیم.ولی یکم سخته چون خیییلی سرده و تو هم پیش هیشکی واینمیستی  که من بر م خریدو فقط من رو میخواهی.حتی نمیزاری تا توی یک اتاق برم و چیزی رو بردارم و این...
8 دی 1394

سخت ترین روزای من و هانا

سلام گل ناز مادر سلام عزیز دلم مامان قربونت بشم که اینقد مریضی کشیدی و اذیت شدی الهی هر چی درد داری بیاد به جون مامانت که من اشکهای تو رو نبینم واااااای که چقد سخته که آه و ناله جیگر گوشت رو بشنوی و اشکاش رو ببینی و نتونی کاری بکنی هانا نازم باور کن بیشتر از خودت به پات اشک ریختم اونقد غصه تو رو خوردم که خودم مریض شدم مامان جون خدا جوووونم تو رو به بزرگیت قسم دیگه ازین روزای سخت برای ما و برای هیچکس دیگه نیار اره مامان جون برات بگم که کرمان بودیم و روزای خوشی رو داشتیم سپری میکردیم که یکدفعه یک شب تا صب شما تو خواب ناله کردی و گریه.فرداشم از ظهر حالت بد شد و اشکریزش و آبریزش بینی شدید و تب بالا سریع بردیمت دکتر و گفت ویروسیه ...
8 دی 1394
1